پایگاه اطلاع رسانی «نماینده» در راستای وظیفه اطلاع رسانی خود و به منظور شناخت کامل تر رئیس جمهور اسلامی ایران قصد دارد از این پس به تناوب گوشه هایی از زندگی نامه دکتر حسن روحانی را منتشر نماید. منبع این مطالب «جلد اول کتاب خاطرات دکتر حسن روحانی (۱۳۴۱-۱۳۵۷)» می باشد که در سال ۱۳۸۸ توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است.
در سومین قسمت از این مجموعه، خاطره ی دکتر روحانی از اولین سفر خارجی اش نقل می شود:
در حالي كه با آمادگي نسبي ميخواستم به كلاس سوم بروم، پدرم تصميم گرفت به زيارت عتبات عاليات در عراق برويم. بنا شد همهي اعضاي خانواده، بههمراه مادربزرگم (جدّهي مادري)، با يك خانوادهي ديگر (آقاي حاج محمدابراهيم عربي و خانوادهاش) به عراق برويم. برنامه اين بود كه در شهريور حركت كنيم، بنابراين در اوايل آبان به ايران بازميگشتيم و در نتيجه از اواسط آبان وارد مدرسه ميشدم. البته همهي مسائل اين سفر را به خاطر ندارم. چون من تقريباً هشت سال داشتم، ولي بخشهاي مهم آن را كاملاً به ياد دارم.
با قطار از تهران به خرمشهر رفتيم و از مرز خرمشهر، وارد بصره شديم. در ورود به بصره، ميبايست از شطي عبور كنيم، لذا با قايق عبور كرديم نميدانم چند روز در بصره مانديم، ولي يادم هست از بصره با قطار به كربلا حركت كرديم. در كربلا حرم امام حسين (ع) و حضرت قمربنيهاشم (ع) را كاملاً به ياد دارم. همچنين منظرهي درب ورودي، حياط و اتاق هاي مسافرخانهاي را كه در آن سكونت داشتيم، هنوز به ياد دارم. اين مسافرخانه، يك درب چوبي قهوهاي داشت و در يك كوچه واقع شده بود. در كربلا مجموعاً ده روز توقف داشتيم.
در يكي از آن روزها، براي زيارت حرّ بن يزيد رياحي، با اتوبوس و با استفاده از يك جادهي خاكي به محل مرقد آن بزرگوار تشرّف حاصل كرديم. چندين روز نيز ابتدا به كنار رودخانهي فرات رفتيم و غسل كرديم و سپس به حرم امامحسين (ع) مشرف شديم. كاملاً به ياد دارم كه با پدرم راجع به ضريح حبيببنمظاهر، محل دفن شهداي كربلا و محل معروف به قتلگاه و همچنين خيمهگاه پرسشهاي فراواني مطرح ميكردم. هر روز صبح، از يك ميدان ترهبار، خرماي تازه، سبزي و ميوه ميخريديم. وضع مادرم را هم به خوبي بهخاطر دارم كه به دليل باردار بودن، راه رفتن برايش سخت بود. در آن زمان دو خواهر كوچكتر از خودم هم داشتيم، يكي پنج ساله و ديگري سه ساله كه همراه ما در اين سفر بودند.
از نجف نيز حرم حضرت علي(ع) و واديالسلام و نماز جماعت صحن مطهر حضرت علي(ع) را به ياد دارم. خاطرهي ديگري كه از نجف به ياد دارم اين است كه يك روز در نجف به حمام عمومي رفته بوديم. حمامهاي آن زمان خزينه داشت كه عمق آنها شايد حدود يكونيم متر بود. پدرم با همراهان نشسته بودند و كيسه ميكشيدند و صابون ميزدند. من ظرفي برداشتم كه از خزينه آب بردارم. جلوي خزينه كه رسيدم، تصميم گرفتم به داخل آن بروم. روي پلهي اول رفتم، سپس دوم و سوم و... ناگهان سُر خوردم و افتادم وسط خزينه! ظاهراً در لحظهي سُر خوردن، فرياد كشيدم و كساني آمدند و من را نجات دادند. اگر متوجه نميشدند چه بسا در اثر خفگي، از بين رفته بودم.
از سامرا، حرم ائمهي هدي (امام هادي و امام عسگري)، سرداب مقدس و يك پل چوبي متحرك و برج متوكل را به ياد دارم. بالا رفتن از اين برج و پلههاي زياد آن را به طور كامل به خاطر دارم. از مدائن، طاق كسري و قبر سلمان فارسي را به خوبي به ياد ميآورم. فكر ميكنم آخرين شهري كه در آن توقف كرديم، كاظمين بود. از كاظمين، حرم مطهر و قبر مرحوم شيخ مفيد، محل سكونت و مسافرخانهاي كه در آنجا توقف داشتيم، همچنين خيابان جلوي حرم مطهر و بازار را به خوبي به خاطر ميآورم.
نظر شما